خدای من کجاست؟؟؟

بیاین اول خودمون رو پیدا کنیم بعد خدامون رو...

[ 1 فروردين 1398برچسب:,

] [ 1:0 ] [ آرمان ]

[ ]

چرا مادرمان را دوست داریم؟ چون ما را با درد بدنیامی‌آورد و بلافاصله با لبخند می‌پذیرد چون شیرشیشه را قبل از اینكه توی حلق ما بریزند ، پشت دستشان می‌ریزند چون وقتی توی اتاق پی پی می‌کنیم  زیاد با ما بداخلاقی نمی‌کنند

و وقتی بعدها توی تشکمان جی جی می‌کنیم آبروی ما را نمی‌برند

و وقتی بعدها به زندگی‌شان‌ گند می‌زنیم  فقط می‌گویند: خب جوونه دیگه، پیش میاد! چون وقتی تب می‌کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند

چون وقتی توی میهمانی خجالت می‌کشیم و توی گوششان می‌گوییم سیب می خوام، با صدای بلند می‌گویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به  این بچه بدهید و ما را عصبانی می‌کنند

 و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک می‌زند، با

پدر دعوا می‌کنند

 چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک  بخاری بلند می شود

که آدم دلش می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد

چون وقتی تازه ساعت یازده شب یادمان می افتد كه فلان كار را

كه باید فردا در مدرسه تحویل دهیم یادمان رفته،بعد از یك تشر

خودش هم پابه پایمان زحمت میكشد كه همان نصف شبی تمامش كنیم

چون وسط سریال‌های ملودرام گریه می‌کنند

چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر  و ذکرش این است

که مبادا فروشندگان  بی انصاف سر طفل معصومش را  کلاه گذاشته باشند

چون شبهای امتحان و کنکور پابه ‌پای ما کم می‌خوابد اما کسی

نیست که برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند

به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما، گریه می‌کند و نذر

می کند و پوتین‌هایمان  را در هر مرخصی واکس می‌زند

چون وقتی شب عروسی ما داماد ازش خداحافظی میكند

با چشمانی پر از اشك سفارشمان را میكند ما را به داماد میسپارد

چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب  به دستش

می دهیم یک طوری تشکر می کند  که واقعا باور می‌کنیم شاخ قول شکانده‌ایم

چون موقع مطالعه عینک می‌زند و پنج دقیقۀ بعد در حالیكه

عینكش به چشمش است میپرسد:این عینك منو ندیدین؟

چون هیچوقت یادشان نمی‌رود که از کدام غذا بدمان می‌آید

و عاشق كدام غذاییم ،حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند

و قرار است ناهار را با هم بخوریم

چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است كه وای بچم

خسته شد بسكه مریض داری كرد

و چون هروقت باهاش بد حرف میزنیم و دلش  رو برای هزارمین

بار میشكنیم،چند روز بعد  همه رو از دلش میریزه بیرون وخودش

رو  گول میزنه كه :‌بخشش از بزرگانه

چون مادرند ! اگه تا اخر خوندی و یه جوری نشد حالت؛ بدون که حالت خوب نیست؟؟

[ سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:,

] [ 16:53 ] [ آرمان ]

[ ]

مهد علیا زنی قدرتمند و بااراده بوده که ایران رو همواره عاشقانه دوست داشته

 

... اگر اشکال های شرعی داشته (که واقعا بعید میدونم) به خودش مربوط میشده...

 

چیزی که به ما مربوطه خدماتی است که برای این آب و خاک انجام داده...

 

دیالوگی در سریال سالهای مشروطه به امیر کبیر خطاب میشه امیر: باید

 

بره تا کبیر شه... امیر کارهایی که لازم بود رو انجام داد. هم به اسلام

 

هم به  ایران خدمت کرد

 

اما هرکسی میاد و بعد مدتی میره این مدت دست خداس و شاید

 

مهد علیا وسیله بوده... و البته موضوع دیگه ای هم هست که مهد علیا

 

فقط در عزل امیر نقش داشته

 

و تا حدودی با قتل امیر مخالف هم بوده... مهدعلیا فکر ازدواج با امیر رو داشته

 

اما وقتی امیر با خواهر شاه ازدواج میکنه به مرز جنون میرسه و شخصیتش

 

خاکستری میشه اون موقع است که کلنل فرانت و آقاخان نوری تمام سعی

 

خودشون رو میکنن تا بتونن مهدعلیا رو راضی به این کار کنن تا جلوشون

 

رو نگیره... این که مهدعلیا سرپرست قاتلان امیر کبیر بوده شایعاتی است که برای

 

بزرگتر کردن مرگ امیر به خورد مادادند... سرپرستان حکومت باید از پس

 

اوضاع کشور بربیان(شاهان) وگرنه قرار نیس

 

صدر اعظم برای کشور با درباریان بجنگه... فکر ما از ریشه خرابه...

 

بیاین به روشنی نگاه کنیم... مهد علیا زنی فوق العاده بوده که حق اونه

 

در تاریخ بهتر از او یاد بشه... راستی کدام مورخی زمان آخرین ملاقات

 

امیر و مهدعلیا اون جا بوده که

 

بفهمه و ثابت کنه که امیر به اون روسپی گفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

متشکرم که وقتتون رو به این مطلب اختصاص دادید..

[ یک شنبه 14 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:19 ] [ آرمان ]

[ ]

یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی بسیار گرون قیمت و

با ارزش. وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و

من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ

مناسبتی به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم!

چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی ؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم

گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت.

همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت

اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم

که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش.

به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن

وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.

 

در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون

روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم

و گفت ازدواج مثل اون کتاب و عشق مثل اون روزنامه می مونه!

 

یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود

خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه

وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه وقت هست که اشتباهاتم رو جبران

کنم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم.

اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی

اینکارو می کنم. حتی اگر هرچقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و

قیمتی، اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه

فکرمیکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه

شیء با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جاییکه ممکنه

ازش لذت ببری شاید فردا دیگه مال من نباشه.

درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه ... و

اینطوره که آدمها یه دفعه چشماشون رو باز میکنن میبینن که اون کسی رو که یه

روز عاشقش بودن از دست دادن و دیگه مال اونها نیست ...
و این تفاوت عشـق است با ازدواج ...

 

[ چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:,

] [ 17:16 ] [ آرمان ]

[ ]

ﻧﮕﺮاﻥ ﻓﺮﺩاﻳﺖ ﻧﺒﺎﺵ
ﺧﺪاﻱ ﺩﻳﺮﻭﺯ و اﻣﺮﻭﺯﺕ , ﻓﺮﺩا ﻫﻢ ﻫﺴﺖ
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪا . . .

[ یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:30 ] [ آرمان ]

[ ]

آن را زندگی نمی نامم ؛

تمام لحظاتی که بدون یاد تو طی می شوند ...

الهی شکرت

[ یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:30 ] [ آرمان ]

[ ]

 

خدای من
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ
خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن . . .

[ یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:25 ] [ آرمان ]

[ ]

تمام غصه های دنیا رو میشه با یک جمله تحمل کرد :
خدایا میدانم که میبینی . . .

[ یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:25 ] [ آرمان ]

[ ]

 

چشمهای تو را میشناسم ....

نه از نزدیک ...

بلکه از ارتفاعی که همیشه تو در راه کفش هایم سبز میکرد ...

ارتفاعی به اندازه سقوط یک اسکناس


به خیرگی تو در زل زدنم میان نداشتنهایت ...

به تو که کوتاه قد ترین قلمداد میشوی

از بس که همه را از پایین نگاه میکنی ...

به کیف مدرسه ام ...

که کیفش را تلو تلو میخوری ... مدرسه اش را که هیچ

به تو که در اوج کودکی

کارتن ها را ندیده میخوابی ...در وسط خیابان ها

و آدم به آدم زمزمه میکنی ...

هی لعنتی ؟

فقر مرا وزن میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

[ یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:9 ] [ آرمان ]

[ ]

به جرم وسوسه،

چه طعنه ها که نشنیدی حوا ...!

پس از تو ،

همه تا توانستند آدم شدند ...!!!

چه صادقانه حوا بودی ؛

و چه ریاکارانه آدمیم ...

[ یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:9 ] [ آرمان ]

[ ]

یاد سهراب بخیر!
آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نیست؛
اما...
نفسم می گیرد در هوایی که نفس های
تو نیست!

[ یک شنبه 7 مهر 1392برچسب:,

] [ 15:9 ] [ آرمان ]

[ ]

 
این پست رو حتما حتما بخونید
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست.
 
میگن عروس رفته تو اتاق
 
لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته،
 
در را هم قفل کرده. دامادسروسیمه پشت در راه
 
میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.مامان بابای
 
دختره پشت در داد میزنند: مریم ،
 
دخترم ، در را باز کن.مریم جان سالمی ؟؟؟
 
آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده
 
در رو می شکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا
 
مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.
 
لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ،
 
ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه
 
نگاه می کنند. کنار
 
دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده.
 
بابای مریم میره جلو
 
هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ
 
را بر میداره، بازش
 
می کنه و می خونه :
 
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو.
 
آخه اینجا آخر خط
 
زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه
 
همیشه آرزوت همین
 
بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو
 
حرفام ایستادم. می بینی
 
علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم
 
حرفای تو را می
 
شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم
 
یا تو یا مرگ، تو
 
هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی
 
تو کجایی؟! داماد
 
قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری
 
داره لباس
 
عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت
 
تا آخرش رو
 
حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.
 
حالا که
 
چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ،
 
همه زندگیم مثل یه
 
سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد،
 
یادته؟! روزی
 
که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟!
 
نقشه های آیندمون، یادته؟!
 
علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه
 
زندگیشون بودیم پا روی
 
قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه
 
پرتت کرد بیرون که اگه دوستش
 
داری تنها برو سراغش.
 
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری
 
اسمشو بیاری. یادته اون
 
روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه
 
می کنی چشمات قشنگتر
 
می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام
 
به اندازه کافی قشنگ
 
شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر
 
غریب که چشمات تو
 
چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه
 
تو چشمام. روزی که
 
بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم
 
که دستاش خالی
 
بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من
 
تو نگاه تو بود نه تو
 
دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم
 
یا تو یا مرگ. پامو از این
 
اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم
 
ببینم بجای دستای
 
گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین
 
جا تمومش می کنم.
 
واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی
 
می دیدی رنگ قرمز
 
خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای
 
نوشتن ندارم. دلم ب
 
رات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح
 
چشمات پیشه رومه.
 
دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر
 
جنازه ی دختر قشنگش
 
ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت
 
بهت زده و داغدار پشت
 
سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در
 
یه قامت آشنا می بینه.
 
آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه،
 
صورتش با اشک یکی
 
شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی
 
حرفها توش بود. هر دو
 
سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود.
 
پدر علی هم اومده
 
بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه
 
پسرش به قولش عمل
 
کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و
 
کتاب عشق علی و مریم
 
بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده
 
و اشکای سرد دو مادر
 
و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده
 
گذر زمانه و آینده و باز
 
هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

 

[ دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:,

] [ 16:36 ] [ آرمان ]

[ ]

اگه گفتی اشتباهش
کجاست؟

بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد الله
الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو
الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد
بسم الله الرحمن
الرحیم
قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا
احد

خوب دیگه نگرد
اشتباهی نداره
ثواب ختم یه قرآن را بردی
منم تو
ثوابتون شریکم

منبع:

www.dorsajamali.loxblog.com/

[ سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,

] [ 19:23 ] [ آرمان ]

[ ]

این دخترایی که چشاشون همیشه یه رنگهــ



اینا که آل استار میپوشند جای کفش پاشنه بلند



اینا که نگران پاک شدن رژ لبشون نیستنــ



اینا که صورتشون رو نقاشی نمیکننــ



اینا که تو بازی وسطی رو چمنا غلت میزننــ


اینا که بی خیال به نگاه دیگران شادی میکننـــ



اینایی که همیشه موهاشون یه رنگهــ



اینایی که صداشونو الکی نازک نمیکنن و خودشوننــ



اینایی که از جک و جونورای کوچولو نمیترسن عالم و آدمو خبردار نمیکننــ



اینا که کیف دستیشونو عین مادمازلا نمیگیرن دستشونو عین مانکنا راه نمیرنــ



اینا که یه کوله میندازن رو دوششونو میزن تو خیابونا



اینا که زیر بـارون راه میرن و نگران پاک شدن آرایششون نیستنــ



اینایی که خیلی سـادن. . .



قـدر اینا رو بدونید. . .

[ سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,

] [ 18:35 ] [ آرمان ]

[ ]

 

ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧــَـﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ
ﻭ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻧﻘﺶ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ …

ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﻮ
ﺁﻥ ﺗﮑﻪ ﺑﻨﺪﺍﺯﻡ …

ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﻧﻤﯿﺰﻧﻢ ﻭ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ
ﻧﻤﯿﺪﺍﺭﻡ …

ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺗﻨﮓ ﻧﻤﯿﭙﻮﺷﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ
ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ..

ﺭﻭﯼ ﺑــَﺪﻧﻢ ﺗَﺘﻮ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﺗﺎ ﻣــَﺮﺍ ﺷﯿﮏ
ﻓﺮﺽ ﮐُﻨﯽ …

ﻣﻦ ﻣــــَـــﺮﺩﻡ …

ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﺭﯾﺶ ﺩﺍﺭﻧﺪ …

ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ
ﻧﻤﯿﭙﻮﺷﻨﺪ …

ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭﻗﻠﻢ ﻓُﺮﻡ
ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ …

ﻣﻦ ﻣــــَـــﺮﺩﻡ …

ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ
ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻮﺯﯾﮑﯽ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻨﺪﺯﻓﺮﯾﺸﺎﻥ ﭘﺨﺶ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮔﻮﺵ
ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ….

ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﻤﮏ ﻭ
ﺧﻮﺑﯽ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ …

ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﯽ ﺭﺍ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ..

ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺴﻠﺸﺎﻥ ﻣﻨﻘﺮﺽ ﺷﺪﻩ …
ﻧﻪ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﻣـــَــﺮﺩﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺎﮐﻨﺪ ﻭ
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﻧﻪ …

ﻣــَﺮﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﺯ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﺴﯽ ،ﺭﻭﺣﯽ ﻭ
ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ؛ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﻣﺜﻞ
ﻧـــَــﺮﻫﺎ ﺣُـﺮﻣﺖ ﺷﮑﻨﯽ ﮐﻨﻨﺪ …

ﻣـــَـــﺮﺩﻫﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ …

ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣــَــﺮﺩﻫﺎ ﺣﮑﻮﻣﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺩﻧﺞ
ﺧﯿﺎﻟﺸﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ …

ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺮﻭﺯﻫﺎ ﺷﯿﻔﺘﯿﺸﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ
ﻧـــَـــﺮﻧﺪ … ﻧــــَـــﺮ …

ﻣــــــَـــﺮﺩﺍﻥ ﮔﯽ ﺭﻭﺡ ﺍﺳﺖ … ﺭﻭﺣﯽ ﮐﻪ
ﻗﺪﺭﺕ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﯽ ﺍﻧﺘﻬﺎﺳﺖ …

ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺗﺎﻥ ﯾﮏ ﻣـــَـــﺮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯽ
ﺩﺍﺭﯾﺪ،ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﻧﺪﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺮﻭﺯﻫﺎ
ﺳﺨﺖ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﻣــــَــﺮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﭘﯿﺪﺍ
ﮐﺮﺩ

[ سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,

] [ 18:35 ] [ آرمان ]

[ ]

..... دیشب با خدا دعوایم شد ......

 

با هم قهر کردیم .....

فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ......

رفتم گوشه ای نشستم ....

چند قطره اشک ریختم.....

و خوابم برد .....

صبح که بیدار شدم ....

مادرم گفت ...

نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارانی " می آمد ....

[ پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,

] [ 9:54 ] [ آرمان ]

[ ]

پرنده ای که رفت، بگذار بــــرود . . .
هــوای ســرد بــهــانــه است
هــوای دیــگــری در ســر دارد

[ پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,

] [ 9:37 ] [ آرمان ]

[ ]

سلام دوستان..

عباداتتون مورد قبول حق انشاا...!

یه هفته از ماه رمضون گذشت دیدین؟

چه زود دیر شد.

بچه ها بجنبید تو کل سال فقط یه ماهه که میشه توش با این فراوونی توشه ی آخرت جمع کرد...

یا علی بگید و اگه روزه نیستید از الآن نیت کنید که فردا رو روزه بگیرید...

سر افطار دعا واسه ما یادتون نره..

موفق باشید!!

[ چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:,

] [ 12:53 ] [ آرمان ]

[ ]

اگر قرار باشد هر یک از انسانها،غم خود را در دست بگیرند و در صفی بایستند،هرکس با نیم نگاهی به بغل دستی خود ، غمش را در جیبش می گذارد و به خانه بر میگردد...

[ سه شنبه 25 تير 1392برچسب:,

] [ 10:57 ] [ آرمان ]

[ ]

بی خودی پرسه زدیم،صبح مان شب بشود،بی خودی حرص زدیم،سهممان کم نشود،/

ما خدارا با خود سر دعوا بردیم،و قسم ها خوردیم،/ما به هم بد کردیم،ما به هم بد گفتیم/

ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم،/و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم/روی هر حادثه ای حرفی از عشق زدیم/

از شما میپرسم ، ما که را گول زدیم؟؟

[ سه شنبه 25 تير 1392برچسب:,

] [ 10:57 ] [ آرمان ]

[ ]

[ دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,

] [ 15:25 ] [ آرمان ]

[ ]

در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم.

خدا پرسید:پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟

من در پاسخش گفتم:اگر وقت دارید.

خدا خندید:

وقت من بی نهایت است...

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟

خدا پاسخ داد:کودکیشان.....!

اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،عجله دارند که بزرگ شوند،

و بعد دوباره پس از مدتها،آرزو می کنند که کودک باشند.

اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند...

و بعد پولشان را از دست می دهند تا دویاره سلامتی خود را به دست آورند.

اینکه با اضطراب به آینده می نگرند

و حال را فراموش می کنند

و بنابراین نه در حال، زندگی می کنندو نه در آینده

اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که هرگز نمی میرند،

و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.

دستهای خدا دستانم را گرفت،برای مدتی سکوت کردیم

و من دوباره پرسیدم:

به عنوان یک پدر ،می خواهی کدام درس زندگی را فرزندانت بیاموزند؟

او گفت:بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد،

همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند،

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم،

اما سالها طول می کشد تا آن زخمها را التیام بخشیم.

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترینها را دارد،

کسی است که به کمترینها نیاز دارد.

بیاموزند که آدمهایی هستند که آنها را دوست دارند،فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند.

بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند،بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند.

من با خضوع گفتم:از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم.

آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟

خداوند لبخند زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم.«همیشه»

[ دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,

] [ 15:6 ] [ آرمان ]

[ ]


کاش در اين رمضان لايق ديدار شوم


سحري با نظر لطف تو بيدار شوم


کاش منت بگذاري به سرم مهدي جان


تا که همسفره تو لحظه افطار شوم

[ دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,

] [ 14:53 ] [ آرمان ]

[ ]

مي گويند هروقت آب مي نوشي بگو يا حسين(علیه السلام)، اين روزها که آب مي بيني و نمي نوشي آرام بگو يااباالفضل (علیه السلام).

[ دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,

] [ 14:51 ] [ آرمان ]

[ ]

ماه مبارک آمد، اي دوستان بشارت کز سوي دوست ما را هر دم رسد اشارت آمد نويد رحمت، اي دل ز خواب برخيز باشد که باقي عمر، جبران شود خسارت

[ دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,

] [ 14:46 ] [ آرمان ]

[ ]

 

طرف سحري ميخوره ميگيره ميخوابه تا 6 غروب، اون 2-3 ساعت تا افطارم دراز كشيده چرت ميزنه! بعد اومده استاتوس گذاشته احساس نزديكي به خدا ميكنم وقتي روزه دار هستم!! خوب لامصب تو ميري تو كما بسكه ميخوابي،‌ معلومه كه روحت اينقدر تو كائنات ول ميچرخه خدا خودش وارد عمل ميشه !!!

 

[ دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,

] [ 14:42 ] [ آرمان ]

[ ]

آری تو راست می گویی، آسمان مال من است،

پنجره، فكر، هوا، عشق، زمین، مال من است.

اما سهراب، تو قضاوت كن، بر دل سنگ زمین جای من است؟

من نمی دانم چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست.

صبر كن ای سهراب... قایقت جا دارد؟

من هم از همهمه ی داغ زمین دلگیرم.

به سراغ من اگر می آیید، تند و آهسته چه فرقی دارد؟ تو هرجور دلت خواست بیا!

مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست كه ترك بردارد.

مثل مرمر شده است چینی نازك تنهایی من...

[ دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,

] [ 14:38 ] [ آرمان ]

[ ]

از آن روزی که ما را آفریدی / به غیر از معصیت چیزی ندیدی...

خدایا به حق همین شبای عزیز ، هممون رو ببخش و بیامرز 

همه بلند : آمین   گریه

 

آمینت رو تو نظر ها بذار تا ببینیم چقدر از مردم محتاج بخشش اند تا دیگه نگیم من بهترینم...

[ دو شنبه 24 تير 1392برچسب:,

] [ 14:11 ] [ آرمان ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه